کد مطلب:140545 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

ترتیب ورود اسراء به شام و سرهای مطهر شهداء
در مقتل ابومخنف آمده كه سرهای شهداء را از دروازه خیزران وارد كردند سهل می گوید:

من از جمله مردم بودم كه دیدم نود و نه علم از دروازه وارد شد پس از سرها اسرا وارد شدند سر آقا حسین علیه السلام را بر رمح بلندی زده بودند و خولی آن رمح را می كشید و به آواز بلند می گفت انا صاحب الرمح الطویل انا صاحب المجد الاصیل منم آن كسی كه دشمنان یزید را كشتم و بخون آغشتم علیا مكرمه ام كلثوم با چشم گریان فرمود ای دشمن خدا فخر می كنی به كشتن كسی كه جبرئیل گهواره جنبان او بوده و میكائیل ذكر خواب گوینده و اسرافیل بدوش كشنده و اسمش در


عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبیاء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشركین است خولی گفت ای ام كلثوم حقا كه دختر شجاع و خودت شجاعه می باشی.

و فی نسخه اخری سهل گوید سرهای جوانان را شماره كردم هیجده سر بود بعد از سر امام حسین علیه السلام سر علی اكبر علیه السلام را آوردند پس از او سر عباس بن علی علیه السلام بر نیزه بود و حامل آن سر قشعم جعفی بود بعد از او سر عون بود نیزه دار سنان بن انس نخعی بود همین نحو سرها را پشت سر هم می كشیدند و می بردند.

سهل می گوید: پشت سرها اسیران آمدند پیشاپیش آنها زین العابدین علیه السلام با تن خسته بر شتر بغیر وطاء نشسته و پشت او مخدره بر ناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هی ناله می كرد و تنادی واابتاه وامحمداه واعلیاه واحسناه واحسیناه واعباساه واحمزتاه از روز سیاه خود می نالید من نگاه می كردم ناگاه دیدم صیحه بر من زد چنانچه بند دلم گسیخت پیش رفتم گفتم بی بی برای چه بر من صیحه زدی فرمود آخر حیا نمی كنی اینقدر به حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله نظر می نمائی من عرض كردم خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بریبه به صورت شما كرده باشم.

فرمود كیستی؟

عرض كردم: سهل بن سعد شهرزوری از جمله غلامان شما و دوستان شمایم.

رو كردم به امام بیمار علیه السلام عرض كردم آقا من یكی از موالی و شیعیانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا می كردم اكنون فرمایشی دارید بفرمائید تا اطاعت كنم؟

فرمود آیا پول همراه داری؟

عرض كردم بلی هزار درهم موجود است.

فرمود قدری از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدری از پیش حرم دورتر ببرد تا مردمان اینقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم


امام بیمار دعای خیر درباره ی من كرد و این اشعار را با سوز و گداز می فرمود



اقاد ذلیلا فی دمشق كاننی

من الزنج عبد غاب عنه نصیره



و جدی رسول الله فی كل مشهد

و شیخی امیرالمؤمنین وزیره



فیالیت امی لم تلدنی و لم اكن

یرانی یزید فی البلاد اسیره



ما حصل این كلمات این است كه ای كاش مرده بودم و روی یزید را نمی دیدم و او مرا اسیر خود نمی دید.